بیاین تو وبلاگم

عاشقانه

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ بیاین تو وبلاگم خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

فرشته کوچولو

در مطب دکتر«ویلیامز» به شدت به صدا درآمد…دکتر گفت : در را شکستی! بیا تو.

در باز شد و دختر کوچولویی که خیلی مضطرب و پریشان به نظر می رسید، به طرف دکتر دوید وگفت: آقای دکتر، آقای دکتر، مادرم! ودر حالی که نفس نفس می زد ، ادامه داد: التماس می کنم مادرم را نجات دهید؛ مادرم خیلی مریض است، خواهش می کنم با من بیایید!

دکتر گفت:دختر جان، باید مادرت را به اینجا بیاوری؛ من برای ویزیت، به خانۀ کسی نمی روم!

دختر جواب داد: ولی دکتر من نمی توانم. اگر شما نیایید مادرم می میرد … واشک از چشمانش جاری شد.

دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت که همراه او برود… وقتی آنها به خانه رسیدند، دکتر را به جایی که مادر بیمارش در رختخواب بود راهنمایی کرد و رفت.

دکتر شروع به  معاینه کرد وتوانست با قرص وآمپول، تب بالای آن زن را پایین بیاورد و از مرگ حتمی نجاتش دهد. دکتر تمام شب را بر بالین آن زن ماند، تا صبح که علائم بهبودی در او دیده شد … زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود تشکر کرد.

دکتر به او گفت: باید از دخترت تشکر کنی، اگر او نبود حتما می مردی!

آن زن با تعجب گفت : ولی دختر من سه سال است که از دنیا رفته! و به عکس بالای تختش اشاره کرد. چشمان دکتر به قاب عکس خیره شد و پاهایش از دیدن عکس روی دیوار، سست شد. این همان دختر بود! فرشته ای که مادرش را نجات داده بود.گریه

 

[ شنبه 3 فروردين 1392برچسب:داستان فرشته کوچولو,

] [ 12:52 ] [ غریبه عاشق ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه